
در باب مفهوم «جنگ» چند موضوع پایهای وجود دارد که معمولا در دانشهایی مانند فلسفه به آنها پرداخته میشود. یکی از مهمترین و اصلیترین مسائل «تعریف» جنگ است. در تعریف جنگ و پاسخ به این پرسش که «جنگ چیست؟» چند نظریه ارائه شده است. الکس موزلی معتقد است نظریهپردازان و فلاسفۀ جنگ به طور کلی این مفهوم را در دو «پارادایم» تعریف و تبیین کردهاند. گروهی جنگ را در پارادایم «سیاسی – انسانی» تعریف کردهاند و گروهی نیز آن را یک مفهوم «طبیعی – بنیادی» دانستهاند.
جنگ به مثابۀ یک مفهوم طبیعی
برخی فیلسوفان و متفکران معتقدند «جنگ» بیش از اینکه یک مفهوم سیاسی باشد، یک مفهوم طبیعی و بنیادین است. در واقع، «جنگ» نه فقط در سطح روابط کشورها و دولتها یا اجتماعی از انسانها بلکه در سطحی فراتر از روابط جمعی انسانی مطرح میشود. برای مثال، هراکلیتوس، فیلسوف شهیر یونانی، معتقد است «جنگ» قاعدۀ طبیعت است. او میگوید: « جنگ پدر همه چیز و پادشاه همه چیز است.» (Πόλεμος πατὴρ πάντων καὶ βασιλεὺς πάντων). فیلسوف مشهور یونانی معتقد است اصولا جنگ، قانون حیات جهان است و همۀ موجودات در حالت طبیعی و بنیادین خود، در تضاد، درگیری و کشمکش و جنگ هستند.
فیلسوف شهیر دیگری که جنگ را «وضعیت طبیعی» میداند، توماس هابز است. این فیلسوف مشهور انگلیسی بر خلاف هراکلیتوس که جنگ را وضعیت طبیعی «عالم» و «طبیعت» میداند، بیشتر روی مسالۀ انسان تمرکز دارد و معتقد است جنگ وضعیت طبیعی «انسان» است و انسانها در حالت طبیعی و پیش از شکلگیری دولت در حالت کشمکش و درگیری هستند و اصولا به این دلیل، به سمت ایجاد یک دولت پیش میروند تا آن دولت از «جنگ همه علیه همه» جلوگیری کند.
جنگ به مثابۀ یک مفهوم سیاسی
بر خلاف هراکلیتوس و توماس هابز، بیشتر متفکران معتقدند «جنگ» یک مفهوم سیاسی است. در واقع، آنها معتقدند جنگها پس از تشکیل دولتها و به علت تضاد منافع اجتماعات رخ میدهد و تنها با فرض یک نظام سیاسی میتوان جنگ را تعریف کرد و تبیین نمود.
ژان ژاک روسو، متفکر و فیلسوف فرانسوی یکی از متفکران پارادایم سیاسی است. روسو بر خلاف هابز، جنگ را ذاتی انسانها نمیداند و معتقد است تنها پس از ایجاد حکومت است که جنگ رخ میدهد و در واقع، «نبرد» مربوط به روابط حکومتها است. روسو معتقد است که جنگ حاصل برخورد عرضی و تصادفی انسانها به مثابۀ اعضاء دولت است. او معتقد است انسانها طبیعت واحدی دارند ولی دولت ها نه. به همین دلیل، میان افراد انسانی جنگی رخ نمیدهد اما میان تمدنها، اجتماعات و دولتها جنگهای متعددی در جریان است.
تعریف کلاوزویتس از جنگ
کارل فون کلاوزویتس (Carl von Clausewitz)، اندیشمند نظامی پروسی و یکی از مهمترین متفکران در حوزۀ جنگ، تعاریف متعددی از جنگ ارائه میدهد. او در کتاب «در باب جنگ» (Vom Kriege) جنگ را به دو دسته تقسیم میکند: مطلق و محدود.
جنگ مطلق:
کلاوزویتس جنگ مطلق را به صور مختلف تعریف میکند. در میان تعاریف او، سه تعریف مشهورتر و مهمتر هستند:
الف. به کارگیری زور علیه یکدیگر
ب. ابزاری برای حذف کامل رقیب
ج. ابزاری برای افزایش توانایی نسبت به حریف
تعاریف کلاوزویتس از جنگ نشان میدهد که از نظر او، حداقل در سطح «جنگ مطلق»، جنگ یک پدیدۀ طبیعی است. در واقع، او جنگ مطلق را یک «کنش مستقل» میداند، بدون اینکه ناشی از وقایع دیگری در عالم سیاست باشد. از نظر او، این کنشهای مستقل گاه مرکب از یک یا چند کنش قاطع و واحد است و گاه مجموعهای از کنشهای قاطع همزمان هستند. مع الوصف، تصمیمات گرفته شده در جنگ یا تصمیماتی که مربوط به شروع نبرد میشوند، به خودی خود تامّ و کامل هستند و ارتباطی با تصمیمات سیاسی یا سیاستمداران ندارد.
جنگ محدود:
از نظر کلاوزویتس جنگ محدود ناشی از حوادث خارجی و شرایط سیاسی و اجتماعی و ... است. به همین دلیل، نسبت به نظام سیاسی و اجتماعی «پسینی» است و با فرض «سیاست» میتوان آن را تبیین کرد. کلاوزویتس معتقد است که جنگ محدود قابل پیش بینی نیست و نتایجش احتمالی است. او در یکی از تعاریفش از جنگ میگوید: جنگ یک عمل سیاسی است. همچنین، او در تعریف هفتم از مفهوم جنگ آن را او یک کنش غیرمستقل دانسته و معتقد است که جنگ وابسته به سیاست و نظام سیاسی است. مقصود او از جنگ در این چهارچوب، جنگ محدود است.
کلاوزویتس معتقد است که جنگ مطلق بیشتر یک وضعیت «نظری» و «فرضی» است و در حالت نظری فرض میشود اما جنگ محدود یک امر عینی و عملی است که با «اصطکاک» قوا و نیروهای مختلف آغاز میگردد. مقصود کلاوزویتس از مفهوم «اصطکاک» (Friction) مجموعهای از موانع غیرمنتظره در جنگ است که اجرای طرحهای سیاسی و اجتماعی دولت را مختل میکند. خطاهای انسانی، آب وهوا، اطلاعات نادرست و ... همه و همه میتوانند اصطکاک تلقی شوند.
تثلیث جنگ
کلاوزویتس در بخشی از کتاب مشهورش، جنگ را پدیدهای پیچیده میداند که از سه نیروی بنیادین تشکیل میشود:
۱. احساسات اولیه ( مانند خشم مردم، نفرت، و اشتیاق به فداکاری و ...)
۲. احتمالات و خلاقیت (تصمیمات فرماندهان و ابهامات میدان نبرد، حوادث و رخدادهای غیرمنتظره و ...)
۳. عقلانیت سیاسی (اهداف منطقی حکومت و ملت)
کلاوزویتس معتقد است که تعادل میان این سه عنصر، ماهیت واقعی جنگ را شکل میدهد.
هدف جنگ
در باب هدف جنگ نیز تئوریهای زیادی مطرح شده است. گروهی هدف جنگ را «نابودی دشمن» دانسته و گروهی «تحمیل ارادۀ خودی بر دشمن» میدانند. بازیل لیدل هارت، استراتژیست و مورخ نظامی، هدف فرماندۀ یک جنگ را کسب «موقعیت راهبردی برتر» برای لشکر خودی میداند. در واقع، هدف، بر هم زدن انسجام دشمن است. کلاوزویتس هم معتقد است که هدف از جنگ لزوما انهدام و نابودی دشمن نیست، بلکه هدف، قرار دادن دشمن در وضعیتی است که توان ادامۀ جنگ را نداشته باشد. هانس دلبروک، مورخ نظامی آلمانی، هم معتقد است که هدف از جنگ، از بین بردن قوای دشمن نیست بلکه خستگی دشمن و کاهش توان رزمی آن است.
در مقابل، برخی مورخان اهداف دیگری را به عنوان هدف اصلی جنگ معرفی میکنند. برای مثال، جی اف سی فولر، تحلیلگر نظامی بریتانیایی، معتقد است قدرت فیزیکی دشمن در قدرت سازماندهی یعنی مغز اوست و هدف از جنگ نابودی مغز متفکر دشمن یعنی تیم تصمیمگیرندۀ آن است.
هیو مونتاگ ترنچاردِ بریتانیایی معتقد است هدف اصلی از جنگ «نابودی ساختارها و پشتیبانی» از طریق بمبارانهای راهبردی است و این مساله بیش از همه در یک نبرد مهم است.
جان ریچارد بوید، نظریهپرداز و نظامی آمریکایی معتقد است هدف اصلی از جنگ «انجام یک عملیات با بیشترین آسیب در کمترین زمان ممکن» است. بوید عامل «سرعت» را مهمترین شاخص در یک نبرد موفق میداند.
جان واردن، نظریهپرداز آمریکایی و صاحب نظریۀ «5 حلقه» معتقد است هدف اولیه و اصلی جنگ نابودی گام به گام 5 زیرساخت لایهای دشمن یعنی: رهبری ملی، محصولات کلیدی، زیرساختها، جمعیت مردمی و ارادۀ ملی و نیروهای میدانی است. در این نظریه، رهبری ملی از همه مهمتر و نابودی آن سختتر است و نیروهای میدانی که لایۀ بیرونی هستند، از اهمیت کمتری نسبت به لایههای دیگر برخوردار بوده و احتمالا اولین مرحلۀ نبرد، از طریق برخورد با این گروه شکل بگیرد.
آلفرد تایر ماهان، استراتژیست دریایی مشهور معتقد است هدف اصلی جنگ «تسلط بر دریا» است. او معتقد است کنترل دریا به کنترل خشکی منجر شود چون چهار پنجم جهان را آب تشکیل داده است.
انواع جنگها
اما مسالۀ دیگری که در فلسفۀ جنگ مطرح میشود، تبیین «انواع» آن است. جدول زیر مروری کوتاه بر انواع جنگها از منظر نظریات و فلسفههای گوناگون دارد:




سایر مسائل مطرح شده در فلسفۀ جنگ
سه مسالۀ تعریف جنگ، هدف آن و انواع آن مهمترین مسائل مطرح شده در فلسفۀ جنگ هستند. با این حال، مسائل دیگری در فلسفۀ جنگ مطرح میشوند که به برخی از آنان اشاره میشود:
الف. کارکرد و فرجام جنگ:
برخی متفکران مانند لئو تولستوی معتقدند جنگ عین شر است و هیچ خیری در آن نهفته نیست و غایت آن عین نابودی و ویرانی است. گروهی مانند کارل مارکس یا هگل، جنگ را مرحلهای از تاریخ و وسیلۀ عبور از یک دوران تاریخی به دوران جدید میدانند و برخی مانند کلاوزویتس، جنگ را ابزاری عقلانی در خدمت منافع ملی دولتها میدانند.
ب. علت جنگ:
گروهی از متفکران، جنگ را معلول مسائل زیستی میدانند. گروهی علل سیاسی را مهم میدانند. برخی بر علل اقتصادی تاکید دارند و گروهی علل اجتماعی را برجسته مینمایند.
ج. جبر و اختیار:
گروهی معتقدند وقوع جنگ ضروری و جبری است و برخی معتقدند این رخداد معلول تصمیمات آزادانۀ سردرمداران و فرماندهان است.
د. اخلاق و جنگ:
برخی مانند برتراند راسل، فیلسوف انگلیسی جنگ را عین شر و بدی دانسته و آن را منافی هر اخلاقی میدانند. گروهی معتقدند میتوان در برخی وجوه جنگ اخلاق را مشاهده کرد و حداقل میتوان از طریق اخلاق آن را محدود نمود.
- سهراب گنجی مراد. فلسفه جنگ، کلیات فلسفه جنگ در ایران باستان و تعریف جنگ
- سرتیپ ناصر آراسته. کلیاتی از جنگ و مواردی از دفاع مقدس، تهران. سوره سبز. 1402
- پژوهشکده سایبرپلیتیک دانشگاه فرماندهی و ستاد ارتش جمهوری اسلامی ایران (دافوس آجا)
ارسال دیدگاه