ژئوپلیتیک
lighthouse

تاریخ ژئوپلیتیک و جغرافیای سیاسی مانند تاریخ هر شاخه دیگر از دانش بشری، سرشار از تجارب تلخ و شیرین است و شناخت، مرور و تبیین دقیق و علمی آن می‌تواند تجربیات ارزنده‌ای را در اختیار هر نسلی قرار دهد. در این مقاله به اختصار به مرور سیر تحولات تاریخی جغرافیای‌ ‌سیاسی و ژئوپلیتیک می‌پردازیم. 

دوره ژئوپلیتیک کلاسیک

پیشینه مطالعات جغرافیای سیاسی درباره تأثیر جغرافیا به ویژه جغرافیای طبیعی بر سیاست و قدرت به چند قرن پیش از میلاد می‌رسد. این گونه مطالعات که تحت تأثیر تفکر جبر محیطی صورت می‌گرفته تا قرن‌ها بعد یعنی تا نیمه اول سده بیستم نیز ادامه پیدا کرده است. در میان متقدمان، ارسطو را می‌توان شاخص‌ترین فرد در این زمینه به حساب آورد. استرابو (63/64ق.م-24ب. م) جغرافیدان و مورخ یونانی-رومی نیز در مطالعات خود اهمیت عوامل جغرافیایی را در توسعه دولت‌ها اعلام کرد.

درسده چهاردهم میلادی ابن خلدون فیلسوف و جامعه شناس مسلمان پس از مطالعه درباره پرقدرت‌ترین واحدهای سیاسی زمان خود که شهر و قبیله بود به ارائه نظریه خود درباره دولت پرداخت. در سده شانزدهم و هفدهم نیز کسانی مانند منتسکیو دیدگاه جبرجغرافیایی را پی گرفتند و نقش ناهمواری و آب و هوا را در تعیین نظام‌های حکومتی مطالعه کردند. آنچه در تمام این موارد قابل مشاهده است آن است که این نویسندگان از جغرافیا به عنوان ابزاری برای پیشبرد اهداف حکومت و تقویت قدرت سیاسی آن استفاده می‌کردند .


آلفرد مک ماهان

دوره ژئوپلیتیک سنتی

بیشتر متون جغرافیای سیاسی در ایران و جهان، راتزل را به دلیل کتابی که در سال 1897 م. منتشر کرد به عنوان پایه­‌گذار این علم معرفی می­‌کنند درحالی که استفاده از اصطلاح جغرافیای سیاسی و ارائه تعریفی از آن را نخستین بار، آن روبرت ژاک تورگو (1727-1781) فیلسوف، اقتصاددان سیاسی و سیاستمدار فرانسوی در سال 1751 م. به کار برد.

پس از تورگو می­‌توان از امانوئل کانت (1724-1804) فیلسوف آلمانی نام برد. از نظر کانت هدف از آموزش جغرافیا ساختن دانشجویان جوان به عنوان «شهروند جهانی» بود. شش سال پس از توگو (1751) یعنی در سال 1757 کانت نیز از اصطلاح جغرافیای سیاسی استفاده کرد .

146 سال (از1751 تا 1897) پس از زمانی که تورگو اولین بار اصطلاح جغرافیای سیاسی را به کار برد، فردریش راتزل (1844-1904) جغرافیدان و زیست شناس آلمانی اولین کتاب خود را با عنوان جغرافیای سیاسی در سال 1897 منتشر کرد. او نخستین بار تحلیلی نظام‌­مند از روابط پویا میان «جوامع انسانی» و «زمینی که آن­ها روی آن زندگی می­‌کنند» ارائه داد. راتزل با بهره­‌گیری از نظریات در حوزه سیاسی این­گونه استدلال می­‌کند که دولت را می­‌توان به صورت یک موجود زنده تصور کرد که همانند موجودات زنده دیگر برای تغذیه خود نیازمند میزان خاصی از سرزمین است. وی سرزمین را لبنسروم (Lebensraum) و یا فضای حیاطی یک موجود زنده­ خاص می­‌نامید.

دوسال پس از انتشار کتاب جغرافیای سیاسی راتزل (1897) یعنی در سال 1899 رودلف شلین سوئدی (1846-1992) در مقاله‌­ای واژه یئوپلیستیک را اولین بار به کار برد. این واژه به صورت آلمانی گئوپلیتیک و در سال 1924 به زبان انگلیسی به ژئوپلیتیک ترجمه شد که در این میان ژئو پلیتیک بخشی از جغرافیای سیاسی را تشریح می­‌کند که لزوماً به روابط راهبردها و سیاست‌های خارجی دولت می پرداخت و در این زمینه از چنین دانشی برای اهداف سیاسی بهره می‌­برد. شلین ژئوپلیتیک را چنین تعریف می­‌کند: علمی که کشور را به عنوان «ارگانیسم جغرافیایی» یا پدیده­ای در فضا بررسی می­‌کند.

با توجه به مطالبی که ذکر شد تورگو بنیان­‌گذار جغرافیای سیاسی است اما معمولاً متون جغرافیایی سیاسی به اشتباه راتزل را پدر جغرافیای سیاسی معرفی می­‌کنند، در حالی که آن جغرافیای سیاسی­ که امروزه در دانشگاه­‌ها وجود دارد و شیوه کاربرد آن برای حکومت و دولت بیشتر با روح جغرافیای سیاسی تورگو منطبق است تا جغرافیای سیاسی مدنظر راتزل، ژئوپلتیک نامیده می‌شود. با این حال، می‌توان راتزل را بنیانگذارمکتب سنتی ژئوپلیتیک دانست؛ هرچند وی واژه ژئوپلیتیک را به کار نبرده است.

از اواخر قرن نوزدهم تا جنگ جهانی دوم، یک رشته مطالعات ژئواستراتژیک بر محوریت «جهان» پدید آمد که «ژئو» را جهان تلقی می­‌کرد. یکی از آن­ها، دیدگاه جهانی آلفرد تایر ماهان آمریکایی (1849-1914) تاریخ نویس نیروی دریایی و دومین رئیس کالج جنگ نیروی دریایی آمریکا، بر مبنای اهمیت اوراسیا بود. از نظر او، سرزمین نیم کره شمالی که بخش­های گسترده­‌ای از آن از طریق گذرگاه‌­های آبی دوکانال پاناما و سوئز به هم متصل هستند، کلید قدرت جهانی­اند و در داخل این نیم کره، اوراسیا مهم­ترین جزء است. همچنین ماهان را بنیان­‌گذار ژئوپلتیک آمریکایی می­‌دانند. به علاوه، از نظر علمی دریادار آلفرد تایر ماهان به عنوان پدر ژئوپلیتیک شناخته شده است و به این ترتیب ظهور این سنت باید در بوستون به سال 1890(9 سال قبل از مقاله شلین) و با انتشار تحقیق این دریادار با عنوان «تأثیر نیروی دریایی بر تاریخ: 1660-1782» رخ داده باشد.

در حالی که راتزل و شلین به پویایی قدرت دولتی و قلمروسازی می‌­پرداختند، هلفورد مکیندر (1947-1861) بریتانیایی شاخه دیگری در جغرافیای سیاسی به وجود آورد. او در مجموعه سخنرانی‌­های عمومی خود طی دهه­‌های 1880-1890 این رشته را به جامعه معرفی کرد و به عنوان اولین استاد جغرافیای سیاسی دانشگاه آکسفورد منصوب شد. بنابراین در بریتانیا مؤثرترین دیدگاه­های جغرافیایی شکل گرفت و مفهوم «سیستم جهانی» برای عملیات در جهان محدود کنونی را اولین بار مکنیدر مطرح کرد.

از جمله انتقادات صورت گرفته درباره نظریات مکیندر رویکرد تعدیل شده­ای توسط نویسندگانی همچون نیکولاس اسپایکمن (1893-1943) بود که بر اهمیت راهبردی «ریملند»-سرزمین‌های حاشیه‌­ای- و یا هلال درونی مکیندر تاکید می­‌کرد. اسپایکمن بنیاگذار دیدگاه ژئوپلیتیکی آمریکای بعد از جنگ جهانی دوم بود.

پس از جنگ جهانی اول اصول ژئوپلتیک آلمان را که تحت تأثیر عقاید راتزل قرار داشت کارل هاوس هوفر (1969-1946) توسعه داد و بازنگری کرد. او تحت تأثیر فرضیه‌­های مکیندر، راتزل و شلین بود. در واقع بعد از مرگ شلین در سال 1922 کارل هاوس هوفر در ژئوپلتیک پیشتاز شده بود.

لذا با ترکیب دو عامل ژئواستراتژی جهانی مکیندر و ژئوپلیتیک، یعنی دو اندیشه فضای حیاتی راتزل و هارتلند مکیندر، ژئوپلیتیکی به وجود آمد که سیاستمداران آلمان نازی از آن استفاده کردند و رهبری آن را هاوس هوفر بر عهده داشت که ژنرال و جغرافیدان بود و درنتیجه موجب شد که ژئوپلیتیک خاص آلمان به فاجعه جنگ جهانی دوم ختم شود و در نهایت ژئوپلیتیک را از آن وضعیتی که بین دو جنگ جهانی داشتند و مورد توجه دانشمندان و جغرافی­دانان غربی بود خارج کرد. 

رکود جغرافیای سیاسی

پس از جنگ جهانی دوم این ذهنیت شکل گرفت که جغرافیای سیاسی رشته‌ای برخاسته از ژئوپلیتیک است. از این رو علاقه عمومی به جغرافیای سیاسی فروکش کرد و فضای تاریکی بر آن مسلط شد به گونه‌ای که اتحادیه بین‌المللی جغرافیا تا همایش سال 1964 اجازه هیچ فعالیتی به جغرافیا سیاسی نداد.. به عبارت دیگر زیاده روی گئوپلیتیک آلمانی پرده سیاهی بر چهره جغرافیای سیاسی کشید و حیاط و پویایی آن را به مخاطره انداخت . این رکود را به طور خلاصه می‌توان به دو دلیل مربوط دانست: 1- تصور می‌شد ژئوپلیتیک همان ژئوپلیتیک خاص آلمان و سیاست‌های حزب نازی است و همین امر موجبات بروز جنگ را فراهم کرده و خرابی‌های فراوانی به بار آورده است، 2- ظهور سلاح‌های هسته‌ای و توانایی پرتاب آن‌ها به وسیله هواپیما و موشک به فاصله‌های دور، ظاهراً جغرافیا را از اهمیت انداخته بود. چون تصور می‌شد که دیگر نه فاصله و نه عوارض جغرافیایی در جنگ-ها چندان مهم تلقی نمی‌شوند. 


رویکرد کمی- فضایی

از اوایل دهه 60 میلادی تحولات در دیدگاه­های جغرافیای سیاسی در دو مسیر قابل توجه روی داد: یکی از لحاظ مقیاس و دیگری از لحاظ مسائل مورد مطالعه. به این صورت که به جای توجه به دولت و مسائل بین‌المللی، مطالعات در مقیاس کوچک‌تر انجام می‌­شد. بررسی واحدهای کوچک اداری، حوزه­‌های انتخاباتی، واحدهای شهری و مناطق شهری مسائل مورد توجه جغرافی­دانان سیاسی گردید. در نتیجه تخصص‌­های ریز در جغرافیای سیاسی پدیدار شد، مثل جغرافیای انتخابات، سیاست­های شهری و سیاست­‌های عمومی دولت. از نظر مسائل مورد مطالعه هم توجه به کل فضای زیست، جایگزین توجه به سطح کره زمین شد و از همین زمان است که واژه فضایی معادل spatial انگلیسی در ادبیات جغرافیایی رواج یافت و کار اصلی جغرافیای سیاسی «تحلیل فضایی پدیده‌­های سیاسی» قلمداد گردید.


هالفورد مکیندر

جغرافیای سیاسی رادیکال و چیرگی رویکرد اقتصاد سیاسی

ازسال 1973 جغرافیدانان از مکتب فضایی و روش کمی شروع به انتقاد کردند، چرا که از نظر آنان این رویکرد نه تنها کمکی به حل مشکلات اجتماعی نمی­‌کرد، بلکه موجب بی­روح شدن این علم نیز شده بود. لذا جغرافی­دانان باید به دنبال حل مشکلات مختلف از جمله در سطح محله­‌ها، شهرها و به خصوص مسائل حاشیه‌­نشینان شهری و همچنین در سطح بین‌­المللی به حل مشکلاتی از قبیل حمله آمریکا به ویتنام بپردازند. بنابراین با انتقاد از دیدگاه فضایی جغرافی­دانان سیاسی به «جغرافیای رادیکال» که از جغرافیای انسانی برخاسته بود، روی آوردند که هدف از آن ایجاد تغییرات ساختاری در زمینه «عدالت اجتماعی» به نفع گروه­‌های حاشیه‌­نشین و کشورهای جنوب بود. این رویکرد متأثر از مارکسیسم بود و از سرمایه­‌داری انتقاد می­‌کرد .

 دیدگاه اقتصاد سیاسی در جغرافیا نیز همانند دیدگاه جغرافیای رادیکال «نظام سرمایه­‌داری» را علت نابرابری­‌های مختلف در جامعه می­‌داند و در تحلیل­‌های خود بر عامل اقتصادی به عنوان عامل بنیادی تاکید می­‌کند .


جغرافیای سیاسی انسان‌گرا

جغرافیای سیاسی انسان‌گرا در دهه 1980 در واکنش به رویکردهای پوزیتیویستی و مارکسیستی ساختارگرا (با محوریت ساختارهای جغرافیایی، انباشت سرمایه و زیربنای اقتصادی) به وجود آمد. در دیدگاه انسان‌گرایانه نقش «نیروهای اجتماعی» در شکل‌دهی مکان‌ها و فضاها و تأثیراتی که در شکل‌گیری فرهنگ انسانی دارند، برجسته می‌شود و این تأکید جدید بر اهمیت «مکان» و توجه به قلمروخواهی انسان به عنوان وسیله‌ای برای توجیه نظارت اجتماعی و سیاسی از جمله مهم‌ترین تحولاتی است که در دو دهۀ اخیر به وقوع پیوسته است.


احیای ژئوپلیتیک

در سال‌های پایانی دهه 1960 به علت تغییراتی که در ساختار نظام بین‌المللی روی داد، زمینه برای احیای مجدد ژئوپلیتیک فراهم شد. این تغییرات عبارت بودند از: 1- ظهور بازیگران جدید در صحنه بین‌المللی به دلیل استعمار زدایی و بروز ملی‌گرایی در جهان سوم 2- انقلاب کوبا و رشد جنبش‌های انقلابی در سایر نقاط جهان 3- شکاف میان چین و شوروی 4- بالندگی شوروی از نظر قدرت نظامی به ویژه در زمینه نیروی دریایی و ابزار قدرت در خارج از خشکی اوراسیا مانند ناوگان «آب آبی» ادمیرال گورشکوف 5- ناکارآمدی و انعطاف‌پذیری استراتژی بازدارندگی (هسته‌ای) در هنگام برخورد با بحران‌های منطقه‌ای 6- ظهور اوپک و افزایش قیمت انرژی که نشان‌دهنده سقوط تدریجی قدرت نسبی آمریکا در اقتصاد جهانی بود. 

بنابراین ریشه تجدید حیات ژئوپلیتیک را در واکنش تحلیلگران و سیاستگذاران به این اوضاع درحال تغییر بین‌المللی و شکاف‌ها و حفره‌هایی که به طور افزاینده در منطق حاکم بر استراتژی جهانی ایالات متحده آمریکا آشکار می‌شود، می‌توان یافت. البته مرور زمان نیز در این زمینه درمان کننده خوبی بود، چرا که بسیاری از مردم در واقع رابطه واژه ژئوپلیتیک با رژیم هیتلر را فراموش کرده بودند یا هیچگاه از آن آگاهی نداشتند. 


فرانسیس فوکویاما

فروپاشی نظام دوقطبی و گسترش قلمرو و مسائل مطرح در جغرافیای سیاسی

در ابتدای این دوره واقعه مهمی که رخ می‌دهد، فرو ریختن دیوار برلین در 9 نوامبر 1989 است که منجر به ارائه نظریه‌هایی توسط نظریه‌پردازان محافظه‌کار و نومحافظه‌کار برای دستگاه سیاست خارجی و وزارت دفاع آمریکا شد، از جمله پس از فرو ریختن دیوار برلین دو مقاله فرانسیس فوکویاما (1989) با عنوان «پایان تاریخ» و سپس نظریه ادوارد لوتواک تحت عنوان «ژئواکونومیک» در 1989 حائز اهمیت هستند. از نظریه‌های دیگر در این زمینه می‌توان به نظریه «برخورد تمدن‌ها» 1993 از ساموئل هانتینگتن اشاره کرد. 

به طور کلی، در این دوره پیشامدهایی همانند دگرگونی‌های برخاسته از پایان جنگ سرد و فروپاشی نظام دوقطبی در سطح جهان، طولانی شدن دوره گذار ژئوپلیتیک و عدم استقرار نظام ژئوپلیتیک در جهان، تمرکز بر جنبش‌های اجتماعی و پیکارهای سیاسی سرزمین پایه، گرایش به جغرافیای سیاست سبز، ژئوپلیتیک محیط زیست و ظهور اندیشه‌های انتقادی، پسانوگرایانه و پساساختارگرایانه، گسترش فناوری اطلاعات و فضای مجازی و به کارگیری روش‌شناسی‌های نو، نقش مؤثری در تحولات مسائل مطرح در جغرافیای سیاسی داشته است. همچنین جغرافیدانان سیاسی مباحثی همانند قدرت سیاسی، راهکاریابی برای کشمکش‌ها، نظام‌های ارزشی، فضامندی سیاست‌گذاری که پیش از این در حوزه پژوهشی علوم سیاسی، جامعه‌شناسی و روانشناسی بود را با استفاده از روش‌ها، رویکردها و فنون جغرافیایی تحلیل می‌کردند.


مقالات وابسته
منابع
  1. کتاب «ژئوپلیتیک دریایی ایران»، نوشتۀ محمود واثق، سید مسعود کمال علوی، تهران، انتشارات دافوس، 1403

ارسال دیدگاه

Captcha