
شرطیسازی (Conditioning) یکی از قواعد کشف شده در روانشناسی است که به خصوص در مکتب «رفتارگرایی» از اهمیت بالایی برخوردار است. با این حال، این قاعده تنها در حوزههای نظری علوم شناختی و روانشناسی به کار نمیرود. با افزایش مطالعات در زمینۀ «جنگ نرم» و ارتباط علوم شناختی و جنگ، «شرطیسازی» نیز وارد این حوزه شده و به یکی از تکنیکهای مهم در جنگ رسانهای و «جنگ شناختی» تبدیل شده است.
جنگ شناختی چیست؟
پیش از پرداختن به شرطیسازی به مثابۀ یکی از تکنیکهای به کار گرفته شده در «جنگ شناختی»، ابتدا باید نگاهی کلی به خود مفهوم «جنگ شناختی» داشته باشیم.
جنگ شناختی (Cognitive Warfare) یکی از شاخههای اصلی جنگ نرم است. جنگ نرم حول مفهوم پایۀ «قدرت نرم» (Soft Power) شکل گرفته است. اصطلاح قدرت نرم اولین بار توسط «جوزف نای» (Joseph S. Nye)، محقق و سیاستمدار برجسته ابداع شد. او قدرت نرم را بر هر ابزاری که سه حوزۀ فرهنگ، ارزشهای سیاسی و سیاست خارجۀ یک کشور را تغییر دهد، اطلاق میکند. در جنگی که از قدرت نرم برای تحت تاثیرقرار دادن رقیب یا دشمن استفاده شود، «جنگ نرم» میگویند.
یکی از زیرشاخههای اصلی جنگ نرم «جنگ شناختی» است. در این جنگ تلاش میشود از طریق تغییر دیدگاههای یک فرد یا گروهی از افراد و ایجاد باورهای جدید، احساسات نو یا تصاویری خاص، رفتار آن فرد یا گروه تغییر داده شود. در واقع، در جنگ شناختی، دشمن تلاش میکند با ابزار «رسانه» و از طریق تأثیرگذاری بر فرآیندهای شناختی افراد و گروهها و تأثیرگذاری بر نگرش آنها، رفتارشان را به سمت و جهت مطلوب خود سوق دهد.
روشهای جنگ شناختی بسیار متنوع هستند و بسته به پارادایمی که محققان این حوزه در آن کار میکنند، متفاوتند. برای مثال، محققانی که به پارادایم «روانکاوی» معتقدند، باور دارند که در جنگ شناختی، دشمن از طریق نفوذ در «ضمیر ناهشیار» و کشف الگوهای «نمادسازی» ذهن، در فرآیند شناختی آنها نفوذ کرده و باورهایشان را تغییر میدهد. همچنین، محققانی که در مکتب «رفتارگرایی» فعالیت میکنند، تلاش میکنند از طریق مواجهۀ مستقیم با رفتارها و کنشهای فرد یا اجتماع و شناخت قواعد حاکم بر آنها، روش تغییر رفتار افراد یا اجتماع را کشف کنند. همچنین، افرادی که معتقدند فرآیند شناخت انسان صرفا یک فرآیند زیستی است که توسط نورونها تعین مییابد، تلاش میکنند قواعد جنگ شناختی را از طریق مطالعات نورولوژیک احصاء کنند. افرادی هم که به «روانشناسی تکاملی» معتقدند از طریق تکنیکهای زیستیِ مبتنی بر نظریۀ تکامل، قواعد جنگ شناختی را شناسایی میکنند.
همچنین، بسته به نظریۀ شناخت یک متفکر یا محقق، مفاهیم و تکنیکهای جنگ شناختی با یکدیگر فرق داشته و برخی مهمتر از سایرین میگردند. برای مثال، محققی که به مکتب روانکاوی «ژاک لکان» باور دارد، به تکنیک «نمادسازی» و «فانتزی» اهمیت بیشتری میدهد. فردی که به نظریۀ «خاطره - تصویر» هانری برگسون، فیلسوف و محقق فرانسوی، باور دارد بر تکنیک «خلسه یا شهود»، «بازی با خاطرات»، «نوستالژی» و ... تاکید بیشتری دارد. همچنین، محققانی که پیرو مکاتب چپ و «مارکسیستی» هستند، بیشتر بر مفاهیم جامعهشناسانۀ «طبقه»، «ارزش»، «از خود بیگانگی» (الیناسیون)، «سلطۀ طبقاتی» و ... تاکید دارند و معتقدند دشمن از طریق نفوذ طبقاتی و تسلط بر ارزشها و از خودبیگانه کردن فرد یا طبقه، آن را دچار انحراف در شناخت میکند.
اما سوال اینجا است که با توجه به انواع جنگهای شناختی و مکاتب مختلف آن، شرطیسازی در کدام زمینه و حوزه قرار میگیرد و چگونه تبیین میگردد؟
شرطیسازی و قاعدۀ مجاورت
قاعدۀ «شرطیسازی» اگرچه یکی از تکنیکهای قدیمی در جنگهای مختلف تاریخ است اما به عنوان یک نظریۀ مهم و قاعدهمند از زمان ظهور مکتب «رفتارگرایی» در علم روانشناسی رواج مییابد. البته «شرطیسازی» یک پیشینۀ فلسفی مهم دارد که بدون آن، قابل تبیین نیست. این پیشینۀ فلسفی به مکتب «تجربهگرایی» (Empiricism) و نظریۀ شناخت «دیوید هیوم»، فیلسوف اسکاتلندی، بازمیگردد. هیوم معتقد است میان پدیدارهای مختلف هیچ رابطۀ «ضروری علّی و عینی» وجود ندارد و صرفا «توالی» دو پدیده سبب میشود که ما میان آن دو پدیده رابطۀ علی و ضروری پیدا کنیم. برای مثال، زمانی که ما توپی را میبینیم که به شیشه برخورد میکند و آن را میشکند، تنها دو پدیدار را میبینیم که در پی هم میآیند. ما حرکت توپ را میبینیم و شکست شیشه را که در پی حرکت توپ میآید. میان این دو تصویر یا حرکت صرفا یک «توالی» وجود دارد و هیچگونه رابطۀ علّی و وجودی میان آن دو برقرار نیست. دیوید هیوم با این نظریه سعی دارد تمام فعالیتهایی را که ما به قواعد عینی و وجودی و بیرونی نسبت میدهیم به قواعد «ذهنی» و «روانشناسانه» تقلیل دهد و اساس تمام آنها را هم نه «علیت» بلکه «توالی» یا «همزمانی» پدیدارها قرار دهد. در واقع، آنچه او «مرکز عالم» میداند «ذهن» بوده و اساس ذهن هم «توالی» یا «همزمانی» پدیدارها است.
توالی یا همزمانی پدیدارها بعد از هیوم تبدیل به یک قاعدۀ مهم در نظریۀ شناخت میشود. حتی کانت که با نظریۀ شناخت هیوم مخالف است، در بحث شاکلههای حسی و مقولاتی از نظریۀ «توالی» و «همزمانی» و همچنین، مصداق مکانی آن یعنی «مجاورت» استفاده میکند و آن را به نظریۀ علیت خود پیوند میدهد.
با این حال، قاعدۀ مجاورت و توالی و همزمانی در قرن 20 و با رشد علم «روانشناسی» و شکلگیری «علوم شناختی» بارور میشود. روانشناسان و روانکاوان پیرو مکتب «ساختارگرایی» (Structuralism) مانند «ژاک لکان» اساس حرکت ذهن و شناخت آن را «استعاره» و «مجاز مرسل» میدانند و معتقدند بنیاد هر دو «مجاورت» و «توالی» است. لکان معتقد است حرکت ذهن در عبور از افکار مختلف توقفناپذیر است و به همین دلیل، دائما از یک تصویر به تصویر دیگر و از یک نماد به نماد دیگر میپرد. اما مبنای او برای این پرش چیست؟ سوژه میان یک تصویر و تصویر دیگر که مجاور آن قرار دارد، نوعی «ارتباط» میبیند و به همین دلیل، از تصویر اول به تصویر دوم جهش میکند. برای مثال، شخصی در حال دیدن ماه است اما ناگهان به یاد پدرش میافتد. علت این پرش چیست؟ علت این است که دیروز در حالی که داشت ماه را مشاهده میکرد، پدرش از هوش رفت و او به شدت ترسید. در واقع، میان از هوش رفتن پدر و ماه نوعی همزمانی وجود داشته و همین مساله میان آنها ارتباط برقرار میکند.
شرطیسازی و انواع آن
اهمیت یافتن قاعدۀ«مجاورت» و «توالی» سبب ظهور نظریۀ «شرطیسازی» شد. این نظریه نخستین بار توسط «ایوان پاولُف» (فیزیولوژیست روسی) مطرح گردید. آنچه پاولف کشف کرد تحت عنوان «شرطیسازی کلاسیک» شناخته میشود و غیر از «شرطیسازی عامل یا فعال» است که به زودی به آن اشاره خواهیم کرد.
اما شرطیسازی چیست؟ شرطیسازی یک اصل اساسی در روانشناسی است و شامل یادگیری و رفتار از طریق ارتباط بین محرکها و پاسخها میشود. در جنگ شناختی، میتوان از این روش برای ایجاد یا تقویت باورها، تعصبات یا پاسخهای عاطفی خاص در افراد یا گروههای مختلف استفاده کرد. به عنوان مثال، قرار گرفتن مکرر در معرض روایتها یا تصاویر خاص میتواند افراد را شرطی کند تا به شیوهای خاص به موقعیتها یا اطلاعات خاص واکنش نشان دهند.
اما پیش از پرداختن به «شرطیسازی به مثابۀ یک سلاح در جنگ شناختی» ابتدا باید خود مفهوم «شرطیسازی» را توضیح دهیم. شرطیسازی یک فرآیند تداعی یا تحریک است که مبتنی است بر 4 مفهوم محرک طبیعی (US)، پاسخ طبیعی (UR)، محرک شرطی (CS) و پاسخ شرطی (CR). طبق تبیین پاولف، US همواره سبب UR میشود. اما از آنجا که CS مجاور یا نزدیک US است بعد از مدتی، CS به تنهایی سبب CR میشود. لازم به ذکر است که در اکثر مواقع UR و CR یکی هستند و تنها با توجه به محرکشان با هم تفاوت پیدا خواهند کرد.
پاولف شرطیسازی را از طریق آزمایشی معروف به اثبات رساند. او مدتی همزمان با آوردن غذا (US) برای سگش، زنگی (CS) را به صدا در می آورد. بعد از مدتی پاولف غذا را حذف و فقط صدای زنگ را به صدا درآورد. او مشاهده کرد که سگ با شنیدن صدای زنگ بدون ارائۀ غذا، بزاق دهان (CR) ترشح میکرد. این رفتار غیرطبیعی بهخوبی نشاندهندۀ فرآیند شرطیسازی بود.
آزمایش پاولف نشان داد میان عناصر گوناگون و ادراکات مختلف بر اساس «مجاورت» و «توالی» و احساس موجود زنده، پیوند برقرار است و احساس یک موجود زنده میتواند صرفا بر اساس توالی و مجاورت دو تصویر یا ادراک، از تصویر اول به دوم و از دوم به سوم جهش یابد.
در علوم شناختی به این نوع شرطیسازی «کلاسیک» میگویند. یک نوع شرطیسازی دیگر هم وجود دارد که مبدع آن «بی . اف. اسکینر» (روانشناس آمریکایی) است و در اصطلاح به آن «شرطیسازی عامل یا فعال» میگویند. این شرطیسازی که بیشتر در تبیین فرآیند «یادگیری» ارائه میشود، تلاش دارد از طریق دو مفهوم «پاداش» و «تنبیه» رفتار و شناخت انسان را توضیح دهد. در واقع، شرطیسازی عامل، بین یک رفتار خاص و نتیجۀ خاص، ارتباط برقرار میسازد و این دو را که در حالت طبیعی ارتباطی با هم ندارند، به هم پیوند میدهد.
اسکینر از طریق «آزمایش موش در قفس» شرطیسازی عامل را اثبات کرد. او یک موش را در قفس انداخت. در این قفس دو دکمۀ آبی و قرمز وجود داشت. اگر موش دکمۀ آبی را فشار میداد، روزنهای باز شده و برای موش غذا (پاداش) ریخته میشد. اگر دکمۀ قرمز فشار داده میشد یک شوک الکتریکی مخفی (تنبیه) به موش وارد میآمد. اسکینر مشاهده کرد که بعد از مدتی موش فهمیده که باید دکمۀ آبی را فشار دهد و این مساله تبدیل به یک رفتار ثابت برای او شده است.
شرطیسازی و جنگ شناختی
شرطیسازی که ابتدائا یک فرآیندی هیجانی است، نه تنها رفتارهای فردی بلکه رفتارهای جمعی را نیز تحت تأثیر قرار میدهد و میتواند جامعه را به سمت هماهنگی با منافع و اهداف پنهان دولتهای بیگانه سوق دهد. شرطیسازی میتواند به عنوان یک ابزار برای جنگ شناختی به کار گرفته شود و در جهت منافع دشمن عمل کند.
همانطور که بیان شد به طور کلی دو نوع شرطیسازی وجود دارد: الف. شرطیسازی کلاسیک ب. شرطیسازی عامل. هر دو نوع شرطیسازی میتوانند در جنگ شناختی به کار گرفته شوند:
الف. شرطیسازی کلاسیک: این نوع شرطیسازی زمانی ایجاد میشود که میان یک محرک و یک پاسخ (که پاسخ طبیعی آن محرک نیست) ارتباط ایجاد شود. گاهی دشمن از طریق ایجاد مجاورت میان دو محرک سبب میشود که میان پاسخ و محرکها پیوند ایجاد شود. این مساله سبب میشود نوعی فکر، باور، تصویر یا رفتار در فرد یا جمع ایجاد شود. برای مثال، میان خون و ترس رابطه وجود دارد و حس ترس پاسخی است به محرک خون. مجاورت دائمی «فرد الف» با خون سبب میشود ترس از خون به «فرد الف» سرایت پیدا کند. تکرار مجاورت خون و «فرد الف» سبب میشود که آرام آرام ترس از «فرد الف» در اشخاص گوناگون ایجاد شود. اگر این مساله عمدی باشد و توسط رسانههای دشمن به کار گرفته شود میتوان از جنگ شناختی از طریق شرطیسازی کلاسیک سخن گفت. فعالیت رسانههای مختلف در ایجاد ترس از یک موضوع مشخص در افراد مختلف سبب میشود انسانها از یک فرد یا موضوع خاص بترسند. به همین دلیل، بسیاری از ارتشها از رسانهها برای جنگ شناختی مبتنی بر شرطیسازی استفاده میکنند.
ب. شرطیسازی عامل: شرطیسازی عامل مربوط به یادگیری از طریق ارتباط رفتار و پاداش یک نتیجه است. در جنگ شناختی، میتوان از این روش برای تقویت یا تضعیف رفتارهای خاص استفاده کرد. در واقع، دشمن با دستکاری پاداشها یا مجازاتهای مرتبط با یک رفتار یا ایجاد پیوند میان یک رفتار و یک نتیجۀ خاص از طریق اختصاص پاداش به آن رفتار، اعمال و رفتار مورد نظر خود را در فرد یا جمع ایجاد میکند. برای مثال، اعطاء جایزه به فیلمهایی که مضمون خاصی داشته یا یک الگوی رفتاری و فکری خاصی را که مورد نظر یک دولت یا سازمان باشد، ترویج میدهند، سبب میشود سازندگان با دریافت «پاداش» به ساخت بیشتر چنین فیلمهایی علاقهمند شوند.
حداقل سه پیش فرض برای درک دقیق چگونگی اعمال شرطیسازی در جنگ شناختی وجود دارد که به ما کمک میکند این فرآیند را بهتر درک کنیم:
الف. ادراک شامل یک «مجموعه» از درکها و احساسات است. بخشی از ادراکات در مرکز قرار داشته و مابقی در حاشیه یا زمینه قرار دارند. برای مثال، زمانی که در حال مشاهدۀ یک گل زیبا هستیم. گلبرگها و شاخۀ گل در مرکز توجه ما قرار دارد اما این ادراک مرکزی توسط ادراکات زمینهای مختلف احاطه شده است. برای مثال، فضای اطراف گل، آسمان، کلبهای که در امتداد گل قرار دارد، چمن، زنبوری که بالای سر گل میچرخد و ... همه و همه ادراکات زمینهای و حاشیهای هستند که به درک آن گل کمک میکنند. به عبارت دیگر، اگرچه معمولا ادراکات زمینهای مورد توجه ما نیستند اما بدون آنها قادر به درک ادراک مرکزی نیستیم. برای مثال، اگر ما یک خوراکی را بچشیم و ندانیم که دقیقا آن چیست از طریق شواهد زمینهای پی به آن میبریم. برای مثال، با مشاهدۀ بستهای که آن اطراف افتاده یا نان و گردویی که اطراف آن خوراکی دیده میشود، حدس میزنیم که آن خوراکی نوعی پنیر است که ما تا کنون نچشیدهایم.
ب. هر ادراک یک عاطفه در ما ایجاد میکند. ادراک مرکزی یک عاطفۀ مرکزی و ادراکات زمینهای عواطف زمینهای در ما ایجاد میکنند. این قاعده از زمان ارسطو تا کنون ثابت باقی مانده که ادراک اولا حاصل برخورد یک شیء یا امواج یا اتمها به گیرندههای حسی است و این امساله بالضروره نوعی حس درد یا لذت یا نوعی عاطفه در موجود زنده ایجاد مینماید.
ج. هر عاطفه یا ادراک محرکی است که نوعی پاسخ در ما ایجاد میکند. این پاسخ گاه از سنخ عاطفه است و گاه از سنخ رفتار و عمل. برای مثال، دیدن گلی زیبا و ایجاد نوعی حس زیباییشناسی سبب میشود که ما با احساس آرامش یا لذت یا نوستالژی یا حتی عملی مانند چیدن گل یا نفس کشیدن از عمق وجود به آن حس، پاسخ دهیم. پر واضح است که احساسات زمینهای در ایجاد این پاسخ تاثیرگذار هستند.
طبق این سه مقدمه، در جنگ شناختی از طریق شرطیسازی، دشمن تلاش میکند از طریق دستکاری ادراکات (perception manipulation) به خصوص ادراکات و احساسات زمینهای، نوعی احساسات مخفی و زمینهای ایجاد کرده و با برجسته کردن این احساسات، نوعی پاسخ مخصوص را به وجود آورده یا میان یک پاسخ و احساس پیوند ایجاد کند. برای مثال، دشمن میتواند با ساخت فیلمها و کلیپهای مخصوص دربارۀ پرچم گروه یا کشور الف و قرار دادن این پرچم در مرکز ادراک و همراه کردن آن با تصاویر زمینهای مختلف مانند تصویر پسزمینۀ قرمز (به رنگ خون)، آهنگ ترسناک، کات زدن و پیوند تصویر به تصاویر خشن و ... ادراکات زمینهای مخاطب را آلوده کرده و احساس ترس را به صورت کاملا نامحسوس در وجود مخاطب «بکارد». به این طریق، مخاطب آرام آرام با دیدن تصویر مرکزی یعنی پرچم احساس ترس کرده و بر اساس این احساس، پاسخی خاص (مثلا انزجار یا دوری از آن پرچم) از خود صادر میکند.
نمونههایی از جنگ شناختی از طریق شرطیسازی
شرطیسازی یک تکنیک است و ذیل پروژههای کلان جنگ شناختی قرار میگیرد. به همین علت، نمیتوان به صورت دقیق و مکتوب به نمونههای آن اشاره کرد. با این حال، میتوان رد این تکنیک را در طول تاریخ دید. برای مثال، مشهور است که آقامحمدخان که صدای نازکی داشت، برای ارعاب مردم و ایجاد حس ترس، دستور داده بود که سربازان حین سخنرانی او، طبل بکوبند تا حس ترس در مردم ایجاد شود. همراهی صدای مهیب طبل با تصویر مرکزی آقامحمدخان سبب ایجاد حس ترس و نگرانی در مردم میشد و این دقیقا هدفی بود که خان قاجار دنبال مینمود.
به جز موارد تاریخی، میتوان به موارد جدیدتر زیادی نیز اشاره کرد. از زمان جنگ سرد تا کنون پروژههای شناختی زیادی توسط ارتشها و دول مختلف به کار گرفته شده که بسیاری از آنها از تکنیک شرطیسازی استفاده کردهاند. برخی از مهم ترین موارد از این دست به شرح زیر است:

منابع بیشتر برای مطالعه
Van der Meer, T. G., & Verhoeven, P. (2020). Cognitive Warfare: The New Battlefield
Fawzi, N., & Al-Hadhrami, A. (2021). The Role of Classical Conditioning in Psychological Operations and Cognitive Warfare. Journal of Security Studies, 15(2), 45-60.
Brehm, J., & Self, E. A. (2019). Psychological Warfare and Conditioning Techniques
Kahneman, D. (2011). Thinking, Fast and Slow, Farrar, Straus and Giroux
Zaltman, G. (2003). How Customers Think: Essential Insights into the Mind of the Market. Harvard Business Review Press.
Claverie, B., & du Cluzel, F. (2021). Cognitive Warfare: The Future of Conflict, NATO Press.
Backes, O., & Swab, M. (2019). Cognitive Warfare: A Strategy for Behavioral Change, Journal of Strategic Studies, 42(5), 678-695
Miller, S. (2023). Ethical Dimensions of Cognitive Warfare, Ethics & International Affairs, 37(2), 145-162.
Hung, L., & Hung, T. (2022), Chinese Cognitive Warfare: Strategies and Implications, Asian Security Review, 19(4), 501-520.
Waltzman, R. (2025), Emotional Manipulation in Virtual Reality: A New Frontier for Cognitive Warfare, Journal of Cybersecurity, 12(1), 34-50.
- پژوهشکده سایبرپلیتیک دانشگاه فرماندهی و ستاد ارتش جمهوری اسلامی ایران (دافوس آجا)
ارسال دیدگاه