
پارادایم (Paradigm) از آن دست مفاهیمی است که امروزه جایگاه ویژهای در علوم انسانی به خصوص جغرافیای سیاسی و ژئوپلیتیک دارد. این عبارت که ریشۀ یونانی دارد در لفظ به معنی «الگو» یا «الگوواره» است. با این حال، مفهوم امروزیاش ریشه در تحقیقات و نظریات توماس کوهن (1922-1996) دارد. توماس کوهن که در ابتدای امر، یک فیلسوف علم بوده در کتاب مشهورش «ساختار انقلابهای علمی» (The Structure of Scientific Revolutions) مفهوم پارادایم را به عنوان هستۀ مرکزی نظریهاش برای تبیین تغییرات و تطورات نظریات علم تجربی (Science) در طول تاریخ برگزید. با این حال، این مفهوم پس از نشر کتاب کوهن از فلسفۀ علوم تجربی به فلسفۀ علوم انسانی تغییر شیفت داد و به عنوان یکی از نظریات بنیادین روششناسی علوم انسانی، جغرافیا و ژئوپلیتیک مطرح شد.
مسالۀ پاردایم در فلسفۀ علم
آنچه توماس کوهن با آن مواجه بود این پرسش بود: «چرا و چگونه نظریات علمی تغییر و تکامل یافته و رد یا اثبات میشوند؟» توماس کوهن با خود میپرسید: «چرا فیزیک ارسطو پر از اشتباه است و فیزیک نیوتون یا اینشتین اینقدر منسجم است؟ آیا هوش نیوتون و اینشتین از ارسطو بیشتر بوده است؟ بدون شک در هوش، ذکاوت و قدرت منطقی ارسطو چیزی از نیوتون کم نداشته است. پس چرا فیزیک ارائه شده در کتاب طبیعیات ارسطو اینقدر بدوی و سطحی است؟»
توماس کوهن در تبیین و پاسخ به این پرسش با چند نظریه مواجه بود. نظریهای که بیش از همه در زمان کوهن مطرح بود، نظریۀ «ابطالپذیری» (Falsifiability) بود که توسط کارل پوپر (1902-1994) مطرح شده بود. پوپر در آثارش مانند «حدسها و ابطالها» و «منطق اکتشاف علمی» تاکید دارد که تاریخ علم تاریخ «انکارها» است نه «اثباتها». از نظر او، هر گزارۀ علمی تا جایی علمی است که بتواند رد شود یا بتوان شرایط انکار و غلط بودن آن را فرض گرفت و گزارهای که نتوان شرایط غلط بودن آن را تعریف کرد یا فرض نمود، اصلا علمی نیست و باید کنار گذاشته شود. برای مثال، این گزاره که «در آینده یک سیل ویرانگر خواهد آمد و دنیا را نابود خواهد کرد.» یک گزارۀ ابطالناپذیر است چون هرگز نمیتوان شرایط ابطال آن را تعریف نمود. برای مثال، اگر 1000 سال بعد سیل ویرانگر نیامد، مدعی میتواند ادعا کند که ممکن است 3 هزار سال دیگر این سیل بیاید و اگر 3 هزار سال بعد سیل نیامد، مدعی میگوید که ممکن است 5 هزار سال دیگر این سیل بیاید. اما این گزاره که «آب در 100 درجه میجوشد» یک گزارۀ ابطالپذیر است، چون میتوان شرایط «آزمون» آن را تعریف کرد و آب را روی آتش گذاشت و دمای آن را سنجید. اگر آب در 100 درجه نجوشید، گزاره باطل میشود.
با وجود تاکید پوپر بر نظریۀ «ابطالپذیری» اما خود او در برخی آثارش از جمله فصول پایانی «ساختار اکتشاف علمی» زمینۀ رد و انکار ایدۀ مرکزیاش را فراهم میکند. آنچه پوپر در سالهای پایانی عمرش بر آن تاکید دارد این است که در علم ما با یک «گزاره» مواجه نیستیم بلکه با «مجموعهای» از گزارههای در هم تنیده مواجه هستیم. برای مثال، نظریۀ نسبیت اینشتین نه یک ادعا یا گزارۀ واحد بلکه مجموعهای است از نجوم و اخترفیزیک، نورشناسی، ریاضیات و حتی هندسۀ غیراقلیدسی. اما اگر شرط علمی بودن یک نظریه «ابطالپذیری» آن است، با تعریف شرایط رد یک نظریه یا پیدا کردن مثال نقض برای آن، کدام بخش از این مجموعۀ در هم تنیده رد میشود؟ این مسالهای است که پوپر نمیتواند به آن پاسخ دهد.
به جز این، مسالهای دیگر نیز ذهن پوپر و طرفدارانش را درگیر کرده بود. آیا رد یک نظریۀ علمی با پیدا کردن صرفا یک مثال نقض، عملی عقلانی و موجه است؟ با بررسی تاریخ علم متوجه میشویم که این مساله به وفور پیدا میشود و ایدۀ بسیط «ابطالپذیری» نمیتواند توجیهکنندۀ بسیاری از تغییرات و تحولات علمی باشد. برای مثال، از دل فیزیک نیوتون، چندین پیشبینی نجومی بیرون میآمد که بسیاری از آنها رد شدند. با این حال، نیوتون هرگز به این مثالهای نقض تن نداد و دست از نظریهاش نکشید. در نجوم زمان او، هنوز یک سیاره یعنی نپتون کشف نشده بود و او تاکید داشت که حتما باید یک سیاره با ویژگیهای نپتون وجود داشته باشد که هنوز بشر آن را کشف نکرده است. از قضا، پیشبینی او درست از آب درآمد و با کشف نپتون، پیشبینیهای نجومی نیوتون درست از آب درآمدند. مثال دیگر مربوط به نجوم کوپرنیکی است. بسیاری از پیشبینیهای نجومی کوپرنیک در چهارچوب نجوم قدیم غلط بودند و نمیتوانستند تبیین شوند. با این حال، کوپرنیکیها هرگز دست از نظریۀ خود برنداشتند. صبر و استقامت آنان منجر به ظهور برخی نظریات مدرن مانند نظریۀ مدارهای بیضوی کپلر شد و با ظهور این نظریات، نظریۀ خورشیدمرکزی کوپرنیک جان تازهای گرفت.
نظریۀ پوپر با این پرسش مواجه بود: «اولا، یک نظریۀ علمی در چه شرایطی باید رد شود و در چه شرایط نباید رد شود. برای مثال، اصرار نیوتون بر صحت نظریهاش جواب داد اما اصرار بطلمیوسیها بر صحت نظریهشان خطا بود. چه شرایطی این اصرار را توجیه میکند؟ ثانیا، در چه شرایطی یک نظریه رد میشود؟ یک یا چند مثال نقض، کدام بخش از یک نظریه را رد میکند؟»
این دو پرسش به خصوص پرسش اول به ظهور نظریۀ پاردایم منجر شد.
پارادایم در کتاب ساختار انقلابهای علمی
توماس کوهن معتقد است تغییرات و تحولات علمی از سنخ «انقلاب» (Revolution) هستند. اصطلاح «انقلاب» برای کوهن همان معنایی را دارد که در سیاست به کار میرود. در «انقلاب» چه اتفاقی میافتد و اصولا چرا انقلاب رخ میدهد؟ انقلاب زمانی رخ میدهد که یک دستگاه فکری – ارزشی با تمام ارکانش از قبیل ساختار بوروکراسی، نظام علمی، ساختار اقتصادی و نهادهای سیاسی دیگر قابلیت تعامل با مردم یا بخشی از مردم را ندارد و نمیتواند با آنها همفکری یا همکاری داشته یا آنها را به اطاعت وادارد. علت این مساله این است که ساختار، هیچ مفهوم یا ارزش مشترکی با مردم ندارد و مردم نیز در یک دنیای موازی حرکت میکنند. اما اشتراک منافع یا به عبارت بهتر، وجود منابع و منافع اقتصادی و سیاسی در ید دولت، سبب میشود که نوعی درگیری خونین میان مردم و دولت رخ دهد. نتیجۀ درگیری فروپاشی دولت یا حکومت و روی کارآمدن یک دولت یا حکومت دیگر است. حکومت جدید کمترین اشتراک را با دولت یا حکومت قبلی دارد؛ در عوض، بیشترین اشتراک و تفاهم را با مردم داشته و میتواند ارزشها، خواستهها و مسائل آنها را تبیین کرده و به نیازهای آنان پاسخ دهد و از این رو «کارآمد» است.
آنچه در علم رخ میدهد از سنخ همین «انقلاب» است. آنچه در سطح سیاست «حکومت» نام دارد و مجموعهای از نهادها، ارزشها و باورها است در سطح علم، «پارادایم» نام میگیرد. پارادایمها مجموعهای از باورها، ارزشها، نظریهها و فرضیات و اصول موضوعه اند که مجموعهای از دانشمندان به آنها باور دارند. آنها در چهارچوب این پاردایمها، نظریات و گزارههای علمی را صحتسنجی میکنند و به رد یا اثبات برخی از آنان دست میزنند. اگر یک پارادایم نتواند بسیاری از گزارههای جدید را تبیین کند، آرام آرام از کارآمدی میافتد و با یک انقلاب مواجه میشود. در این انقلاب، پاردایم قدیمی سقوط میکند و یک پاردایم جدید، با اصول موضوعۀ جدید، ارزشها و مفاهیم جدید و ساختاری نو ظهور میکند.
برای مثال، فیزیک قدیم بر پارادایم ارسطویی استوار بود. در این پاردایم چند اصل موضوعه که دانشمندان آنها را بدون مداقه پذیرفته و در چهارچوب آنها به تبیین نظریات علمی میپرداختند، وجود داشت. برای مثال، غایتمند بودن حرکت، حرکت موجودات با میل طبیعی به سمت مکان (حیز) طبیعی، اطلاق حرکت بر تمام تغییرات، وجود عناصر اربعه در طبیعت، تقسیم عالم به دو عالم تحت القمر و فوق القمر و ... از جمله اصول این پاردایم بود. این پاردایم تا قرن 17 توانست بسیاری از موضوعات را تبیین کند اما از تبیین برخی پدیدههای طبیعی از جمله مسالۀ پرتابهها، شتاب و ... ناتوان بود. این پدیدها در قرن 17 بیشتر شدند و احساس نیاز به یک پاردایم جدید بیش از همیشه حس شد. نتیجۀ این احساس، انقلاب علمی قرن 17 و ظهور پاردایم نیوتونی – گالیلهای و کنار گذاشتن فیزیک ارسطو بود. در پاردایم جدید اصول قدیمی کنار گذاشته شد، تعریف حرکت تغییر کرد و فقط بر حرکت مکانی تاکید شد و به طور کلی، اصولی نو به جای اصول کهنه روی کار آمدند.
مثال دیگر، نجوم کوپرنیکی است. نجوم بطلمیوس در قرن 15 و 16 با مشکلات فراوانی روبه رو بود و برای توجیه پدیدارهای طبیعی مجبور بود اصول، نظریات و توجیهات فراوانی را وارد دستگاه خود کند. این مساله سبب شد نجوم بطلمیوسی بسیار سنگین شود، به طوری که آلفونسو، پادشاه اسپانیا که از علاقه مندان به نجوم بود بعد از مطالعۀ این نجوم گفت: «اگر خدا با من مشورت میکرد راه آسانتری برای خلقت جهان به او معرفی میکردم.» با بیشتر شدن بحرانهای علمی و ناتوانی نجوم بطلمیوسی در تبیین پدیدارها، انقلاب کوپرنیکی رخ داد و بسیاری از اصول اولیۀ نجوم تغییر کرد.
آنچه توماس کوهن بر آن تاکید دارد همین است. رد یک نظریۀ علمی به خودی خود ناممکن است و تنها در پاردایم مشخصی اثبات یا رد میشود. برای مثال، خوردن گیاه الف در پاردایم طب سینوی یا بقراطی درست است چون با اصول پاردایم سینوی جور در میآید اما در پاردایم طب جدید غلط است چون با اصول پاردایم طب جدید منطبق نیست. علم در چهارچوب تطورات پاردایمهای پیشرفت میکند و دائما از یک پارادایم به پارادایم دیگر شیفت میکند.
پاردایم در ژئوپلیتیک و سیاست
همانطور که بیان شد، نظریۀ «پاردایم» بیش از آنکه در علوم تجربی به کار رود در علوم انسانی، سیاست و ژئوپلیتیک به کار رفت. در عالم سیاست و ژئوپلیتک «پاردایم» های مختلفی وجود دارند که تلاش دارند پدیدارهای سیاسی را تبیین کنند. این پاردایمها تا زمانی فعالند و حضور دارند که «کارآمد» بوده و بتوانند قدرت پیشبینی، تبیین و توجیه و رد داشته باشند و به محض کاهش ناکارآمدی با «بحران» مواجه میشوند. بحران نیز سبب انقلاب و سقوط یک پارادایم و ظهور پارادایم دیگر میشود.
برای مثال، در سطح دیپلماسی و استراتژی سیاست خارجی، روزگاری پاردایم «موازنۀ مثبت» سرلوحۀ سردمداران ایران به خصوص حکام عصر قاجار بود. این موازنه مدتی ایران را از نابودی نجات داد اما به خصوص بعد از انقلاب مشروطه به افزایش باجخواهی روسها و انگلیسیها از ایران جدید منجر شد و به تضعیف کشور انجامید. این ناکارآمدی باعث ظهور پاردایم غربگرایی رضاخانی شد. رضاخان بعد در سالهای پایانی حکومتش سعی کرد یک «شیفت پاردایمی» داشته و به آلمان نازی نزدیک شود اما موفق نشد. با آغاز جنگ سرد، پاردایمهای سنتی کارایی خود را از دست دادند و ایران تلاش کرد وارد پارادایم غربگرایی جدید (عضویت در بلوک غرب) شود. با تضعیف شوروی و کاهش رقابت شرق و غرب و کم شدن شدت جنگ سرد، ناکارآمدی پاردایم بلوک غرب خود را نشان داد. این مساله بعد از انقلاب اسلامی به ظهور پاردایم «موازنۀ منفی» منجر شد. معتقدان به این پاردایم تاکید داشتند که ضعف ایران همواره نتیجۀ وابستگی به یکی از کشورهای خارجی بوده و پاردایم «بیگانهگرایی» همواره به کشور آسیب زده و به همین دلیل، باید به سیاست «نه شرقی، نه غربی» روی آورد.
پاردایمهای سیاسی همانند پاردایمهای علمی اصول و قواعد خاص خود را دارند و به خصوص بر ارزشهای خاصی استوارند. برای مثال، پاردایم «لیبرالیسم» که پاردایم سیاسی غرب است بر «دموکراسی» و «فردگرایی» به مثابۀ ارزشهای اصلی استوار است و سردمداران آن هرگز حاضر نیستند روی این ارزشها تردید داشته باشند. با این حال، در پاردایم «سوسیالیسم» هر دوی این ارزشها «غیرارزش» به حساب میآیند. شاید به همین دلیل باشد که یکی از وزرای امور خارجه چین در یادداشتی که برای نشنال اینترست نوشت تاکید داشت که «دموکراسی» صرفا یک فرم سیاسی است و ارزش مطلق به حساب نمیآید. این مساله نشان از تغییر پاردایمی است که در غرب و شرق عالم حاکم است.


- پژوهشکده سایبرپلیتیک دانشگاه فرماندهی و ستاد ارتش جمهوری اسلامی ایران (دافوس آجا)
ارسال دیدگاه